هیات ریحانةالنبی(ص)-حرم امام رضاعلیه السلام

هیات ریحانةالنبی (ص)-حرم مطهر امام رضا علیه السلام.شبهای جمعه ساعت23:30 صحن غدیر -رواق غدیر

هیات ریحانةالنبی(ص)-حرم امام رضاعلیه السلام

هیات ریحانةالنبی (ص)-حرم مطهر امام رضا علیه السلام.شبهای جمعه ساعت23:30 صحن غدیر -رواق غدیر

السلام علیک یا فاطمه الزهرا

شبی باز دلم هوای تو گرفت و به دل افتاد

 که با رخصت حیدر

زنم دم ز تو یا حضرت مادر

خیالی ز تو بر سینه‌ی تفدیده کشیدم

و از هر چه به جز توست بریدم

دلم عرش نشین شد، تمام همه‌ی آنچه بلد بوده‌ام این شد

* * *

تو زهرائی و حق سوره‌ی کوثر، فرستاده برایت

نه کوثر، که فرود آمده قرآن، به تعریف تو و مدح و ثنایت

و فرموده پیمبر به تو جانم به فدایت

 علی خلق شده تا بشود یار برایت

بوَد روح الامین خادم و دربان سرایت

توئی آنکه بوَد حضرت مریم یکی از قابله‌هایت

توئی آنکه بود سرمه‌ی حوا، غبار کف پایت

توئی آنکه به او ناز کند ذات خداوند

به تسبیح و دعا چونکه بلند است صدایت
* * *

تو زهرائی و از هر چه بدی هست به دوری

تو زهرائی و یک پارچه نوری

تو معنای شعوری

تو انسان... !؟ نه، ملکۀ...!؟ نه

 تو انسیه‌ی حوری

تو همپای علی هستی و بر درد دلش  سنگ صبوری

* * *

تو زهرائی و عالم همه سودازده‌ی لحظه‌ی لبخند تو هستند

به مدح تو همین بس که امامان همه فرزند تو هستند

* * *

تو زهرائی و عالم همه در تاب و تب توست

سخنهای خدا چشمه‌ی جاری ز لب توست

و هر حرف قشنگی که خدا خلق نموده لقب توست

علی شیفته‌ی عشق و وفا و ادب توست

 کرم عادت هر صبح و شب توست

 تو زهرائی و افلاک به زیر وجب توست

دل هر که خدائی‌ست در عالم به خدا در طلب توست

 تو زهرائی و از سبزترین قوم و قبیله نسب توست

مریضیم و گرفتار غم عشق

دوای دل غمدیده ما در مطب توست

* * *

توئی آنکه دگر مادر گیتی

 شبیه تو نزاده

توئی آنکه خدا فاطمه‌ات نام نهاده

خداوند کلید همه عالم، به دستان تو داده

و از اشک تو در ساغر خود ریخته باده

توئی فاطمه‌ی عرش نشینی که بٌوَد

زندگیت مظهر یک زندگی ساده ساده

* * *

تو زهرائی و نامت به روی خاتم دل نقش نگین است

و عالم همه در سایه‌ی آن چادر تو سایه نشین است

که هر رشته آن چادر تو حبل متین است

و دامان تو مهدِ همه خوبان زمین است

حسین و حسن و زینب و کلثوم

 مگر ماحصل خوردن شیر تو جز این است؟!

که فرزند تو ارباب سماوات و زمین اسن

تو در اوجی و دستور خداوند چنین است

فدای تو وجودم که همه هستی‌ام این است...

* * *

تو زهرائی و از وصف تو عاجز شده الفاظ و معانی

و اندازه‌ی این نیست زبانی

که از مدح تو شرحی دهد و حرف و بیانی

و این کار بشر نیست

خدا هر چه که فرموده همانی

منم تشنه و تو آب روانی

خدا داند و تو نیز بدانی

که در بند توأم فاطمه جان، گر که به خاکم بنشانی

و یا اینکه به خونم بکشانی

نه اندازه‌ی آنم که برنجم

نه تو آن کسی هستی که برانی...

* * *

توئی آنکه به عرش ملکوتی خدا قائمه هستی

امید همه هستی، به فردای قیامت

تو بانوی همه کاره‌ی این محکمه هستی

تو با حقی و حق با تو و دور از غم و هر واهمه هستی

خلاصه...

همه‌ی اینکه نوشتند توئی‌، اینهمه تو نیست! که فاطمه هستی....

* * *

تو زهرائی و محبوبه‌ی دربار خدائی

تو معنای وفائی

تو زهرا اقیانوس حیائی

توئی فاطمه و مرز میان تن خاکی و خدائی

دعا کن که بیاید پسرت تا که بگوید تو کجائی؟

* * *

تو زهرائی و چشمان همه بر کرم توست

دل شیعه‌ی تو غرق غم توست

عزادار تو و قد خم توست

سیه پوش جوانی تو و عمر کم توست

امید دل شیعه به ظهورٍ پسر توست

و همه آرزویش ساخت و ساز حرم توست...


خوانده شده توسط برادر جواد حسن زاده  در هیات ریحانة النبی (ص) .حرم مطهر امام رضا علیه السلام

شب جمعه1391/02/21

السلام علیک یا فاطمه الزهرا

 

شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب

در آن شهر پر از ظلم

به جز مردم یک خانه

همه خواب ، همه خواب

و جز هق هق آهسته یک مرد

و یا ناله آرام دو سه کودک بی تاب

اگر گوش کنی می شنوی زمزمه ریختن آب



اگرچه همه خوابند

ولی در دل آن خانه پر از ماتم و غوغاست

که این شب ، شب بی مادری زینب کبری است

شب اصلی ضربت زدن حضرت مولاست

شب غسل گل یاس علی ، حضرت زهراست



علی بود و یک زانوی لرزان

علی بود و غم تازه یتیمان

علی بود .

و آن اشک روان ، سینه محزون پر از درد

وآن گریه پنهان

علی بود

و یک یاس شهیده

همان شیر خدا ،حیدر کرار

و رنگی که ز رخسار پریده

همان فاتح خیبر

که قدش سخت خمیده

علی بود

همان همسر زهرا

که چندیست به جز فاطمه از مردم آن شهرسلامی نشنیده

علی بود و رخساره زهرا

که سه ماهست ندیده



علی بود و دلی خسته در آن بارش غمها

علی بود و اسما

کنار بدن خسته زهرا

در آن نیمه شب ساکت و خلوت

همان نیمه شب غصه و غربت

شب هجر ، شب اوج مصیبت

شب مرگ علی ، مرگ گل یاس

علی کرد نگاهی به اسما

که بریز آب روان بر روی گلبرک گل یاس



و با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و همی گفت

عزیز دل حیدر

مددی کن که دهم غسل تنت را

کمک کن که بشویم بدنت را



و با نام خدا غسل گل یاس شد آغاز

خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز



علی بود و قلبی که به اندازه فاطمه غم داشت

علی بود و بازوی کبودی که ورم داشت



و دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد

علی زنده شد و مرد

نفس در دل او حبس شد و سوخت

علی چشم به چشمان گلش دوخت

و آن بغض که در آن سینه نهان داشت رها شد

دوباره قد او خم شد و تا شد

و روح از بدنش رفت و جدا شد

سرش را به روی شانه دیوار زد و زار زد و گفت :

نگفتی به علی فاطمه یک بار

از این زخم و از قصه دیوار

از این اذیت و آزار

از این سینه و از لطمه مسمار

خدایا

چه کند حیدر کرارا...؟



همه عالم هستی ، فغان گشت ز آه دل آن رهبر مظلوم

و از اشک یتیمی حسین و حسن و زینب و کلثوم

به جز زمزمه ریختن آب

از آن خانه صدایی به سما رفت

که تا عرش خدا رفت ....

صدای تپش یک دل خسته

که بندش شده پاره و از ریشه گسسته

صدای کمر کوه

که از غصه شکسته



فقط آه کشید آه

علی با مدد فاطمه استادروی پا

و چینن گفت به اسما

بریز آب به روی گل حیدر

ولی سعی کن آرام بریزی ، که یاسم شده پرپر

ولی سعی کن آرام بریزی ، که گلم خسته خسته ست

ولی سعی کن آرام بریزی ، که پهلوش شکسته ست



علی شست تنش را

و با گریه چنین گفت به زهرا:

شدی پرپرو این شهر نفهمید

که گل طاقت این اذیت و آزار ندارد

تو رفتی وعلی یار ندارد

و در این شهر طرفدار ندارد

گذشت از من و تو قصه ولی کاش به گلبرگ شقایق بنویسند:

که (( گل تاب فشار در و دیوار ندارد....))

السلام علیک یا ابا عبدالله

به اذن و مدد خالق یکتا

به اذن نبی الله

به اذن علی عالی اعلی

به اذن همه ی عشق ،خداوند حیا حضرت زهرا

به اذن حسن آقای کریمان دو دنیا

به اذن و مدد خون خدا صاحب دلها

و بارخصت از مرد علمدار حرم حضرت سقا

و با اذن ز دریای غم و درد و بلا زینب کبری

اگر غرق غم و ماتم و دردید

اگر مثل خزان خسته زردید

اگر از در خورشید جدا مانده و سردید

اگر هر چه مفاتیح نوشته است به لب زمزمه کردید

بدانید

دوای غمتان غیر غبار حرم کرب و بلا نیست نگردید....


الا صل علی کرب و بلا میکده محترم دوست

قسم بر کرم دم به دم دوست

قسم بر علم و بیرق مشکی غم دوست

به افراشتگی ابدی علم دوست

قسم بر برکات قدم دوست

به چشمان تر و غرق نم دوست

به گیسوی پر از پیچ و خم دوست

که فرموده خداوند:

دل هرکه پریشان حسن شد حرم اوست....


قسم بر حرمی که به هوایش دل غمدیده اسیر است

به دربار کریمی که به پایش کرم و جود فقیر است

به آن گنبد و گلدسته که پیشش همه افلاک حقیر است

و از جاه و جلالش

سر کعبه به زیر است

به زهرا

که بفرموده حق خیر کثیر است

به حیدر

که شهنشاه غدیر است

نوشته به در عرش

حسین بن علی بن ابیطالب امیر است...


امیری که همه معتکف خانه اویند

همه ریزه خور خوان کریمانه اویند

همه گریه کن درد غریبانه اویند

و سرمست ز یک جرعه پیمانه اویند

گدای در مردانه و شاهانه اویند

شده شمع و جانها همه پروانه اویند

حسین کیست ؟؟؟که عالم همه دیوانه اویند؟؟؟


حسین کیست؟

حسین بن علی دلبر دلخواه

حسین نور،حسین شمس،حسین ماه

حسین اشک،حسین خون ، حسین آه

حسین بر سر افلاک زده خیمه و خرگاه

به عرش و به زمین و به زمان شاه

حسین معنی فخر و شرف و جاه

حسین ذکر شب و روز و سحر گاه

حسین عشق........و نزدیکترین راه به الله


حسین ای نمک خلقت هر عصر و زمانه

تویی باعث خلق همه خلق،تویی اصل و بهانه

به هر جای دلم هست ز داغ تو نشانه

تو ارباب و رعیت منم اقا

کرم کن زخزانه

به مسکین قدیمی درت باز بده خرج و اعانه

که آواره عشق تو شدم شهر به شهر خانه به خانه


من و داغ غم و عشق تو و خون جگریها

من و یاد تو حال و هوای سحریها

من و عقده پرواز

نجاتم بده ای دوست ز بی بال و پریها

نگاهی کن عزیزم به دل پشت سریها

تو عشق منی و خسته ام از دور و بریها

و جامانده ام از قافله همسفریها

مرا در بدرم کن ...که می ارزد و اقا

به پریشانی و آوارگی و در بدریها


پریشانم و حیرانم و با دیده گریان

سر راه نشستم که شوم دست به دامان

اگر قابل راه تو بود جان

فدای تو کنم حضرت سلطان

فدای تو ....نه....قربان غلامان و محبان

نگاهم کن و خاکم کن و بر خاک بغلطان

قسم میدهمت شاه شهیدان

من خسته نالان و رجز خوان

به علمدار رشیدت

شیر سرخ عربستان و وزیر شه خوبان

که بود صاحب علم و علم و بیرق

و سیف و حشم و بار غم ، اندر لقبش

ماه بنی هاشم و عباس

ابالفضل(ع).....

اذا زلزلت الارض



اذا زلزلت الارض ، زمین محشر عظماست !
اذا زلزلت الارض ، زمین محشر عظماست
چه شوریست چه غوغاست،از این حال زمین لرزه به دلهاست
نه پستی نه بلندی و نه دریاست
رسیدست همان روز قیامت ، همان لحظه موعود
که فرمود خدا زود رسد زود...
خلائق همه در حال فرارند، و بی تاب و قرارند
آرام ندارند و این روز همان روز حساب است
همان روز سوال است و جواب است
که مردم همه اینگونه پریشند
نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند
همه در پی خویشند
و مردم همگی مست ، همه بی خود و مدهوش
که ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووش:
الا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پایین
و ای جمله خلائق همه خاموش !
شده گوش سراسر همه عرصه محشر
پر از آیه کوثر،ملائک همه در شور
غزل خوان همه سرمست شمیم گل حیدر،گل یاس پیمبر
چه حالیست ، خبر چیست مگر کیست قدم رنجه نمودست به محشر
یگانه گوهر حضرت داور، الله اکبر ...
یا حضرت زهرا ، صدیقه اطهر...
ملائک همگی بال گشودند و فرش قدم مادر سادات نمودند
آری خبر این است ، امید همه آمد
جبریل صدا زد که خلائق انگیزه خلق دو جهان فاطمه آمد
و مبهوت جلالش همه ناس ، پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس
زهراست و آن وعده شیرین شفاعت،بر چشم ترش اشک نشستست چو الماس
بر دست کبودش ، اسباب شفاعت همان دست جدا از تن عباس
و زهرا شده گریان اباالفضل،هم گریه کن و نوحه سرای غم چشمان اباالفضل
مردم همه ساکت همه مبهوت ، و حیران اباالفضل
کین فاطمه ابر کرم و رحمت و عشق است
کز او شده جاری به لب خشک زمین بارش باران اباالفضل
ناگاه همه از دهن یاس شنیدند ، الله قسم میدهمت جان اباالفضل
سوگند تو را حق دو دستان اباالفضل
بر فاطمه ات بار الها تو ببخشا ، هر کس که زده دست به دامان اباالفضل
و یاران اباالفضل ، همه مات از آن هیبت عباس
انگار نه انگار که این روز حساب است
یک بار دگر روضه و گریه ، یک بار دگر سینه زنی غربت عباس
زهراست کند نوحه سرایی ، آری شده برپا به قیامت یک بار دگر هیئت عباس
عباس همانی که قتیل و العبرات است
هر قطره مشکش،آبی ز حیات است
شرمنده ز شرمندگی اش آب فرات است
با گریه زهرا ، دیدند ملائک همگی اشک خدا ریخت
وبا نام اباالفضل و دستان شفیعش،ترس از جگر اهل ولا ریخت
ناگاه در آن حال پریشان دل مادر سادات
آمد ز سوی حضرت معبود ندایی
که زهرا تو همه کاره مایی
تا باز به چشم همه خصم رود خار
تا باز ببینند همه وعده دادار
تا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد
حق تو و فرزند تو را ضایع و انکار
بخشم به تو هر کس که تو فاطمه گویی
ای شیر زن حیدر کرار...


شعر از شاعر اهل بیت محمد ناصری

السلام علیک یا اباعبدالله



شبی ساکت و دلگیر
خودم بودم و قلبی که زغم بسته به زنجیر
و نزدیک اذان بود
چو پیچید در آفاق همه نغمه تکبیر
نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش
ومشغول دعا باش
چو باز است به درگاه الهی در رحمت
و آن لحظه بود لحظه شیرین اجابت
شدم گرم عبادت
دو چشمم همه پر اشک شد و روی لبانم همه سوگند
که یا رب تو رهایم کن از این غم
و گفتم به خدا بین دعایم
که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم ...
همان جا که دل از سوز فراقش شده بی تاب
همان جا که زده دست به دامان زمین خوشه مهتاب
همان وادی سوز و عطش و درد
همان وادی شرمندگی آب
همان وادی پاک حرم حضرت ارباب
همان جا که زمینش همه نور است
و بر مهدی زهرا همه شب راه عبور است
همان جا که حرم خانه دل هاست
و عشقش همه در آب و گل ماست
زیارتگه زهرا عبادتگه موسی است
دخیل حرمش حضرت عیسی است
و زیباست خدا محو تماشاست
که یک سو حرم شاه و یک سو حرم حضرت سقاست
مکانی که قدم رنجه نموده است گل یاس
طوافش کند از عشق و ز احساس
مکانی که در آن عشق زند موج لبالب
همان جا که زند پر به هوایش دل من هر دم و هر شب
همان جا که به هر جای زمین هست
نشان از قدم محترم حضرت زینب
همان خاک که هم بدر و احد خندق و احزاب و حنین است
همان جا که زمین معرکه عشق حسین است
همان جا که دل از عالم هستی برباید
خیابان بهشتی که معروف به بین الحرمین است
و گفتم به خدا بین دعایم
که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم ...


شعر از شاعر اهل بیت محمد ناصری

شعر غروب جمعه ای دلگیر- معاشقه با حضرت رضا علیه السلام


غروب جمعه ا ی دلگیر با یک درد پنهانی ...


منو دلتنگی و غربت... دلی غرق پریشانی


هوا هم مثل چشمم خیس بود و سرخ و بارانی

پُُُر از غم !! بی هدف در کوچه های شهر میگشتم

نه تنها از خودم، از مردم و از خانه هاشان قهر می گشتم...

نمی شد پیش ِِِِِ این مردم نشست و درد دل کرد

نمی شد قفل غم ها را شکست و درد دل کرد

صدای نم نم باران به گوشم میرسد آرام... روی شانه هایم

و با اشک به هم آمیخت تا مخفی بماند گریه هایم

نمی دانستم از کی آمدم بیرون !!؟! کجایم؟؟!!

شب از نیمه گذشت و من هنوز از غصه جان بر لب...

عجب شام غریبی بود آن شب...

سرم پایین و غرق در تفکر... دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ ...

که ناگه چشم هایم خیره شد غرق تحیر!!

نگاهی کردم و دیدم که نزدیک حرم بودم...!!

نفهمیدم چطور آنجا رسیدم،بس که حیران ِِِِ غرق غم بودم

به غم گفتم چرا از سینه من بر نمی خیزی؟؟

من اینجا پیش ِِِِِ آقایم چرا از دل نمی ریزی!!؟

که ناگه آمد از نزدیکی ام آوای زیبـــــــــــای دل انگیزی..

نوایی که دوبــــاره بنــــــــــــد بر این رشته های پاره می زد !

تو گویی که از عرش بهر مردمِِِِِِِ ِِِِ بیچاره می زد

و یا چاووشی سلطان شهر است که بهر دعوت هر کس شده آواره می زد

دوباره باز نزدیک اذان بود و حرم نقاره می زد.....

ببین کار خدا را....! ببین لطف خدا با بنده ها را …

نگاهم خیره شد گلدسته ها را…

هنوز از آسمان چشم هایم گریه می بارد

هنوز از ابرها هم پا به پایم گریه می بارید

دستم را روی ِِِِِ سینه نهادم ؛

سرم پایین و رو در روی ِِِِِ گنبد ایستادم...

دلم طاقت نیاورد..ایستاده نه!!! به روی سنگ فرش صحن افتادم...

سلامی این چنین دادم...

"سلام ای آسمان ها خاک پایت ........

سلام ای آسمانی ها گدایت

سلام ای چشم عالم در عطایت............

و صلی اللّّّه علیک یا علی موسی الرضا

ای ضامن آهوی صحرا.. سلام ای زاده ی ِِِ زهرا...

سلام آقــــــــا...!

غریبانه صدایش کردم گفتم ؛ سلام ای آشنا و ای حبیبم !!

جوابی آمد از آقا غریبه غم مخور ، من هم غریبم !!

بیا خوب آمدی ..بیا من آیه امن یجیبم..


زمین مرطوب بود و بوی ِِِِ خاک ِِِِ باران خورده ای می کرد مدهوشم..

زبانم باز شد، پیجید در صحن حرم آوای ِِِِ چاووشم

چه زیبا بود آن شب لحظه های ِِِ من

خدای ِِِ من کنار پنجره فولاد بودم ..

بر مشبّک های ِِِِ زردش قفل می شد.

پنجه ها ی ِِِِ من!!

صدایش کردم و گفتم؛ ببین بیچاره ام ، بی کس !

برس بر دادم آقا جان..

ببین که دل به دستت دادم آقا جان ..

همین که با تو هستم شادم آقا جان..

میان ِِِ صحن تو از غصه ها آزادم آقا جان..

منی که از دمی که چشم باز کردم " دخیل ِِِِِِ پنجره فولادم آقا جان "

خودت می دانی من.. منی که کمتر از آهوی ِِِِ صحرایم

عنایت کن کنار خود بده جایم...


نمازی خواندم و آزاد مثل ِِِ یک کبوتر ، آمدم تا صحن گوهرشاد

دگر باران نمی بارید... کنار حوض بین صحن قدری آب نوشیدم...

فضای ِِِِِِ صحن ساکت بود و عکس گنبدش را بین آب حوض می دیدم

که ناگه یک کبوتر بال زد، آرام نزدیکم

نشست؛ با صدای ِِِِِ خود سکوتم را شکست و راه می رفت

کبوتر تشنه بود و آب می خورد

دل ِِِِِ من بین ِِِِِ سینه تاب می خورد

نگاهش کردم و گفتم :کبوتر ! خوش به حالت...

چه جایی می زنی پر خوش به حالت...!!

دلم می خواست من هم مثل تو پرواز می کردم..

به روی ِِِ گنبد زرد ِِِِِ آقا پرم را باز می کردم....

و یا با بال های ِِِِ خود پرچمِِِِِِِ سبز حرم را ناز می کردم...

دلم می خواســــــــــــت آقا مثل ِِِِ تو این جا به من هم

لانه می داد..

به کامِِِِِِِِِِ من به دست ِِِِِ مهربانش دانه می داد...!

دلـــــــــــــم می خواست پروازی کنم تـــا آسمــــــــــــــانش و ..

ای کاش می شد تا شوم نامه رسانش ...!!

دلم می خواست که با عشق ، برایم مردم نذر میکردند گندم...

کبوتر!! کبوتر راستی جایی جز این صحن و سرا رفتی!!؟

اگر رفتی بگو که تا که کجا رفتی؟؟

اصلأ تو به عمرت کربلا رفتی!؟

کبــــــــــوتر از سر شب فکر آنجایم !

اگر که دق نکردم تا الآن ! چون پیش آقایم..!

کبوتر درد من دوری از آنجاست..

تویی که جایت همیشه پیش ِِِ آقاشت..

تویی که صاحبت فرزند زهراست...

برو پیشش بگو آقا گدایت بی قرار است

نرفته کربلا و چشم انتظار است...

بگو که سینه ی او تنگ ِِِِِِِ اربابش حسین است..

بگو که صبح و شب خوابش حسین است ... "اللّّه اکبر!!! "

کبوتر تا شنید اسم حسین آمد ، نوکش را از میان ِِِِِ آب برداشت!!

نمی دانم چه فکری توی ِِِِ سر داشت ؟؟ مگر او هم خبر داشت!؟؟
گمانم کبوتر خوب می دانست که ارباب دم ِِِ آخر زبانش خشک بود از دوری ِِِِ آب!!!

کبوتر نــــــــاله ای کرد و هوا رفت..نمی دانم کجا رفت و چرا رفت..؟!

دوباره باز باران آمد......آن شب آسمان هم گریه می کرد.

به روی ِِِِ گنبد زرد ِِِِ طلا انگار پرچم گریه می کرد...

به پای ِِِِ نم نم باران گمانم خدا هم گریه می کرد

کبوتر روضه می خوند و علی موسی الرضا

هم گریه می کرد....

منه آواره ی ِِِ تنها کنار حوض ِِِِ بی ماهی ؛

که روی ِِِِِِِِِِ آب ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ پاکش کاسه هایی زرد....

یک زرد طلایی، به رویش عکس ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ یک دست خدایی..

که بود از تن جدا..دورش نوشته:

سلام ای

کربــــــــــلا

هق هق کنان قلبم هوا رفت....

به همراه ِِِِِِِِِِِِِِ کبوتر

رو به سوی ِِِِِِِِِِِِ کربلا رفت.. .



خوانده شده در شب جمعه این هفته در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام توسط برادر جواد حسن زاده در هیات ریحانة النبی(ص)


شعر از شاعر اهل بیت محمد ناصری