هیات ریحانةالنبی(ص)-حرم امام رضاعلیه السلام

هیات ریحانةالنبی (ص)-حرم مطهر امام رضا علیه السلام.شبهای جمعه ساعت23:30 صحن غدیر -رواق غدیر

هیات ریحانةالنبی(ص)-حرم امام رضاعلیه السلام

هیات ریحانةالنبی (ص)-حرم مطهر امام رضا علیه السلام.شبهای جمعه ساعت23:30 صحن غدیر -رواق غدیر

آغاز امامت حضرت بقیة الله الاعظم مبارکباد



آغاز امامت امام زمان (ع) ، روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 265 ه. ق است ؛ یعنی روز شهادت امام یازدهم (ع) آغاز امامت امام زمان (ع) است.

 جالب است بدانیم که ولادت امام زمان در روز جمعه بوده و اولین روز امامتش روز جمعه و نیز بنا بر نقلی که از نظر شیعه ، بسیار مشهور است ، ظهور امام هم روز جمعه است و همچنین یکی از اسامی آن حضرت نیز جمعه است .
یکی از افراد مورد وثوق و اعتماد ائمه معصومین و خاصه امام عسکری و امام زمان (علیهما الاسلام) فردی به نام ابوسهل بود . ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی می گوید : پس از آن که معتمد ، امام عسکری (ع) را به زهر مسموم کرد ، من به خدمت امام عسکری شرفیاب شدم ، لحظه ای بود که فرزند امام عسکری (ع) هم بر پدر وارد شده بود . امام حالش منقلب بود و شدیدا ضعیف شده بودند به گونه ای که وقتی ظرف آب را برای نوشیدن به امام عسکری (ع) دادند ، قدرت نگهداری ظرف آب را نداشت و می لرزید و دندانهای امام عسکری که به کاسه نزدیک شده بود می خورد و من صدایش را می شنیدم . در این لحظه وقتی که امام زمان (ع) وارد شد ، به محض این که چشم امام عسکری به امام زمان افتاد ، بسیار خوشحال شد اما لحظه ای گریست و بعد او را به عنوان آخرین وصی رسول الله و آخرین امام مؤمنین و به عنوان حجت بر حق خدا معرفی کرد و وصیت و سفارش خود را به امام زمان نمود . در این لحظه گویی احساس شد لحظه آغاز قبول مسؤولیت امامت امام زمان بود . بعد امام عسکری رو به امام زمان کرد و فرمود :« یا سید أهل بیته ! اسقنی بالماء فإنی ذاهب إلی ربی ؛ ای بزرگ خاندان خودت ! آبی به من بنوشان ؛ زیرا من به زودی به سوی پروردگارم خواهم شتافت ».
امام زمان (ع) هم آب را به دست پدرش داد و بعد به پدرش کمک کردند تا او وضو بسازد . صحبت هایی هم بین امام عسکری و امام زمان (علیهما الاسلام) صورت گرفت آن گاه امام عسکری (ع) به درجه رفیع شهادت نایل گشتند .
اثبات حجت بودن امام زمان و امامت ایشان

البته این مسائلی بود که درباره ی امام زمان و آغاز امامتشان است ، ولی چیزی که باید به عنوان حجت برای مردم باشد این است که برای اثبات حجت بودن امام زمان و امامت ایشان طبیعی است که شیعیان او هم دلایل قانع کننده ای که باعث اطمینان خاطر بشود نیاز دارند .
ابوالادیان یکی از خدمتگزاران و یکی از دوستان نزدیک امام عسکری (ع) بود . ابن بابویه (ع) به نقل از ابوالادیان می گوید : امام عسکری (ع) به من مأموریتی داد که به مدائن بروم و نامه هایی را به آنجا برسانم . امام عسکری (ع) به من فرمود : ابوالادیان ! وقتی بعد از پانزده روز از مدائن برگشتی ، شهر سامرا را پر از شیون و غوغا خواهی یافت ، زیرا که من به شهادت خواهم رسید . من نگران شدم و از امام راجع به جانشین شان پرسیدم : وقتی شما به شهادت رسیدید ، چه کسی باید امامت امت را به عهده بگیرد ؟ امام عسکری در جواب به من سه نشانه داد ؛ نشانه اول : آن کسی که بر بدن من نماز بگزارد . دوم : آن کسی که جواب نامه ها را از تو طلب کند و نشانه ی سوم : کسی که بگوید در همیان و کیسه ها چه چیزی وجود دارد . حیا مانع شد که راجع به کیسه از آقا بپرسم ، نپرسیدم و با نگرانی سفرم را آغاز کردم و به مدائن رفتم . مأموریت را انجام دادم و وقتی برگشتم همان گونه که امام عسکری گفته بود ، ایشان به شهادت رسیدند . آن گاه چیزی که برای من مهم بود این بود که بدانم چه کسی جانشین امام یازدهم و به عنوان امام دوازدهم و حجت بر حق خداست . وارد بیت امام عسگری شدم ،دیدم برادرش جعفر بر جایگاهی نشسته است و همه ی واردین به اوتسلیت می گویند . گویی این گونه وانمود می شود که او به عنوان جانشین امام عسکری است ، در حالی که من او را می شناختم و می دانستم انسانی است بد سابقه و بد عمل که مرتکب محرمات می شد . مطمئن بودم که او لیاقت امامت را ندارد اما الان در چنین جایگاهی قرار گرفته ؛ چرا که دستگاه بنی عباس تلاش می کرد او را به عنوان جانشین امام عسکری به مردم معرفی کند . در همین حال خبر آوردند که او بیاید و بر پیکر امام عسکری (ع) نماز بگزارد .
او از جای خود حرکت کرده ، به سمت پیکر مطهر امام عسکری رفت تا نماز بگزارد ، دیدم نوجوانی با جمیع شیوه ها و شمایل زیبایی که دلربا بود آمد و دامن عمویش را گرفت و گفت : ای عمو ! کنار برو که من بر نماز گزاردن بر پیکر بابایم شایسته ترم .
او را کنار زد و بر پیکر امام عسکری نماز گزارد . با این صحنه مطمئن شدم که یکی از نشانه هایی که امام عسکری داده بود تحقق یافت و این شخص بر بدن امام عسکری نماز گزارد . منتظر بودم که نشانه های دیگر هم تحقق پیدا کند . در این حالت بود که وقتی نماز تمام شد به من اشاره کرد که جواب نامه ها را بده . این هم نشانه دوم ؛ چون نامه ای که امام عسکری به من سپرده بود و آن را به مدائن بردم ، به دوستانی که باید می دادم سپردم و جواب نامه های آن ها را به همراه بیت المال و سهم امامی که داده بودند با خودم آورده و منتقل کرده بودم . منتظر بودم نشانه ی سوم هم تحقق پیدا کند ، در همین حال جمعی از مؤمنین قم آمدند و در میان جمعیت عزادار قرار گرفتند و گفتند : جانشین امام عسکری کیست ؟ آن ها را به سمت جعفر هدایت کردند . آن ها وقتی پیش جعفر رفتند ، پرسیدند : شما جانشین امام عسکری هستید ؟ پاسخ داد : آری . گفتند : بگویید که ما حامل چه چیزی هستیم و نامه ای که با ماست چه کسی و برای چه کسی نوشته است و چیزی که به همراه ماست آن متاع چیست و چقدر است ؟
جعفر با کمال عصبانیت گفت : عجب ! مردم را ببینید که از من چه چیزی را در خواست می کنند ، علم غیب از من طلب می کنند ؟ من فهمیدم که او امام نیست و جمعیتی که از قم آمده بودند هم با این پاسخ او مطمئن شدند که او امام نیست و جانشین امام عسکری شخص دیگری است . در همین حال فرستاده ای از درون خانه آمد و گفت که حجت خدا ( امام زمان ) فرمودند : نامه هایی که شما اهل قم از فلان شخص و فلان شخص برای امام عسکری آورده اید ، آن نامه ها را بیاورید و به همراه شما همیانی است که هزار اشرفی در آن قرار دارد که از میان هزار اشرفی که به عنوان سهم امام است ، ده اشرفی قلابی است که روکش طلا شده و اصل نیست .
آن ها باز کردند و دیدند هزار اشرفی سفید هست و آن ده اشرفی را هم شناسایی کردند . ابوالادیان می گوید : من دقیقا به همان نشانه هایی که امام حسن عسکری به من داده بود رسیدم و یقین کردم که او امام امت اسلامی و آخرین وصی پیغمبر اکرم (ص) است و آن پیامی که فرستاده شده از ناحیه امام زمان است و آن فردی که نماز بر پیکر امام عسکری گزارد امام زمان و آخرین امام شیعیان است.

زندگینامه امام محمد باقر علیه السلام

شناسنامهء مبارک امام محمد باقر ( ع )

نام مبارک : محمد ( ع )

کنیهء شریف : ابوجعفر

 لقب مبارک : باقر العلوم ، شاکر ، هادى ، امین ، شبیه

نام پدر بزرگوار : على بن الحسین ( ع )

نام مبارک مادر : فاطمه بنت الحسن ( ع )

تاریخ ولادت : 3 صفر سال 57 هجرى

سال شروع امامت : 95 ه‍ . ق

سن شروع امامت : 36

مدت امامت : 19 سال

مدت عمر مبارک : 57 سال

تاریخ شهادت : هفتم ذى الحجه سال 114 ه‍ . ق

علت شهادت : نوشیدن زهر / به تحریک هشام

همسر : أم فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر

 محل دفن : بقیع

تعداد فرزندان : 5 پسر و 2 دختر 

 مولود مسعود در سوم ماه صفر به سال 57 هجرى ، در خاندان علم و فضیلت و دودمان عبادت و زهادت ، نوزادى چشم به جهان گشود که جهان را با علم و دانش و فضل و فضیلت خود ، روشن و منور ساخت او امام باقر شکافندهء علوم و معارف الهى از نسل پاک پیامبر عالیقدر اسلام بود . او در خانه اى چشم به جهان گشود که بهترین ، مقدس ترین ، پاک ترین خاندان مدینه بلکه مقدس ترین خاندان تمام نقاط معمورهء آن روز و امروز جهان اسلام بود . مادرش " فاطمه " ( علیه السلام ) مکناة به ام عبد الله یا " أم الحسن " زن پارسا و بسیار عفیف دختر ارجمند امام حسن مجتبى ( علیه السلام ) بود که با پسر عموى خود امام زین العابدین وصلت کرده بود از اینرو ، او نخستین کسى است که هم از نظر پدر و هم از نظر مادر ، تبار به رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) و فاطمه اطهر ( س ) مى رساند - به اصطلاح هم نبوى بود و هم علوى ، و هم فاطمى بود - و هم حسنى و هم حسینى ( علیها السلام ) . او درست چهار سال پیش از واقعهء عاشورا متولد گردید و در حادثهء کربلا ، همراه پدر و مادرش ، مرارت اسارت را در ایام کودکى چشید و صحنه‌هایى از حوادث کربلا و دوران اسارت را به خاطر مى آورد و آنروزهاى تاریک ، همانند زنجیره‌هایى از جلو چشمش ، عبور مى کرد و روزى نبود که تداعى نشود . نام گرامى اش " محمد " و کنیه اش " ابوجعفر " و داراى القابى مى باشد : باقرالعلم ، شاکر ، هادى ، امین ، شبیه . ولى مشهورترین آنها همان " باقر العلم " مى باشد و علت نام گزارى او ، فرو رفتن او در علوم و شکافنده‌گى او نسبت به معارف و تعمق او در دانشهاى روز بود . پدر بزرگوارش زین العابدین و سید ساجدین حضرت على بن الحسین ( علیه السلام ) زینت عبادت ورزان وفخر عارفان و شرف عابدان و سرور سالکان راه خدا مى باشد .. امام باقر ( علیه السلام ) و عصر زندگى او عصر زندگى او مقارن با اوائل قرن دوم هجرى و مصادف با ضعف وفتور حکومت أموى ، و مقارن با اوان نشاط و روى کار آمدن زمامداران عباسى و عصر تحکیم موقعیت حکومتى عباسیان بود . در این عصر ، فتوحات اسلامى گسترش مى یافت و ملل مختلف و اقوام متعدد به حوزه ء اسلامى رو مى آوردند و افرادى از مراکز اسلامى ( مکه و مدینه ) به مناطق مختلف مفتوحه مانند : ایران ، عراق ، مصر ، فلسطین ، هندوستان ، آذربایجان اعزام مى شدند مدارس قرآنى و مکاتب کلامى را در این مناطق باز مى گشودند در میان این جمع افرادى مانند : عطاء بن ابى ریاح ، طاووس بن کیسان ، جابر بن یزید جعفى ، محمد بن مسلم ، ابوخالد کابلى و جمعى دیگر از افاضل یاران و اصحاب دیده مى شوند . با توسعه و گسترش فتوحات اسلامى به علت فاصلهء زمانى از عصر رسالت ، مردم تشنهء فراگیرى معارف اسلامى ، از سرچشمه‌هاى زلال آن بودند . مراجعات مکرر مردم به قرآن و فقه ، روز به روز شدت و سرعت مىگرفت . از اینرو تابعان ، و تابعان تابعان از مرکز خلافت به شهرها و مناطق دور دست انتقال مى یافتند با پدید آمدن این انتقالات ، حرکتهاى سیاسى وموضع گیریهاى کلامى و فرهنگى نیز در گوشه و کنار مطرح مى گردید ریشه یا بى‌جدالهاى فکرى و تلقینات سیاسى که حکومت بنى امیه وبنى مروان جهت توجیه اعمال ستمگرانه ى خود مطرح مى ساختند : مانند : تجویز ارتکاب گناهان کبیره و توبهء گناهکار خلود یا عدم خلود در آتش . . . مورد توجه و پرسش قرار مى گرفت آنان در پى  توجیه شرعى خونریزیهاى بى امان حجاج بن یوسف ثقفى و میخوارگى و هرزگى یزید بن معاویه ، وولید بن مروان ، و یزید بن عبد الملک که اوالأمر معرفى شده بودند مسائل مختلفى را مطرح مى ساختند مانند : مسألة جبر و اختیار و سرنوشت مرتکبین گناهان کبیره وصغیره ، مخلد بودن آنان در آتش یا عدم آن ، قبولى توبه یا عدم پذیرش آن ، مسئلهء عدل و ظلم و مطرح شدن مسألة " منزلة بین المنزلتین " وتأویل گران آیات الهى در خصوص آیات مربوطه موجى از ناآرامى و اضطراب و تشویش فکرى را بوجود آورده بودند . پیروان مکاتب اشعرى ومعتزلى ، قدرى ، جبرى ، خوارج ، شعوبیه در تکاپو و تلاش بودند مکاتبى که اغلب محصول تصادمات سیاسى و اجتماعى بودند در محیط اسلامى نضج گرفته و روز به روز رشد مى یافتند . حکومت زور مروانیان ، شعراء و گویندگان بى تعهد را به حمایت از خویشتن برانگیخته بودند و این عوامل و انگیزه‌ها موجب گردیده بود که از اطراف جهان اسلام ، علما و حقیقت جویان براى توجیه و تحکیم عقاید و معارف خود ، به سوى هر آن کس که شایستگى امامت و هدایت عقلى و الهى واقعى را دارند ، رو آورند و خود را از تنگناها و فشارهاى روحى و وجدانى آسوده سازند تا درست به احکام الهى عمل نموده باشند و دین خود را جهت دنیاى دیگران نفروشند . امام باقر ( علیه السلام ) و متعاقب او امام صادق ( علیه السلام ) مراجع وملاذهایى بودند که مردم مسلمان ، آنان را به راستى مورد توجه و عنایت خاص خود قرار مى دادند و به صورت پنهان یا آشکار به آنان مراجعاتى داشتند و مشکلات دینى خود را با آنان در میان مى نهادند . عصرى که امام باقر ( علیه السلام ) در آن عصر مى زیست عصر رنسانس علمى در جامعهء اسلامى بود ، زیرا با گسترش روز افزون اسلام و پناه‌ آوردن کشورهاى متمدن آن روز به آغوش اسلام ، طبعا دامنهء سئوالات در مسائل مختلف اسلامى ، گسترده تر و وسیع‌تر مى نمود و چه کسى براى پاسخگوئى به این نیازهاى فکرى ، شایسته تر از وارث حقیقى علم و دانش  پیامبر خدا ( صلى الله علیه وآله ) ، و فرزند زادهء او ، امام باقر ( علیه السلام ) شکافندهء علوم و معارف الهى بوده باشد ؟ نکتهء قوتى در زندگى امام باقر ( علیه السلام ) وجود دارد اینکه اواخر زندگى آن امام همام ، مقارن با افول ستارهء قدرت " بنى امیه " و ضعف و ناتوانى این حزب جاهلى و نژاد دوست ، و روى کار آمدن فرزندان عباس بود ، و این دو نیروى متخاصم در حال برخورد سیاسى و نظامى بودند فرصتى پیش آمده بود زود گذر و شتابان و طبعا آن قید و بندهاى شدیدى که از یک سو مردم مسلمان را رنج مى داد ، و از سوى دیگر خاندان پیامبر را محدود مى ساخت و همچون ابرى سیاه و ظلمانى ، جلو تابش انوار آنان را گرفته بود ، زدوده مى شد ، و مسلمانان مى توانستند از نقاط مختلف به این سرچشمه ى نور و علم نزدیک گردند و از سرچشمه‌هاى معرفت و حکمت آن سیراب شوند . او که در چهار سالگى از نزدیک حوادث خونین کربلا را با چشم خود دیده بود ، و در خلال سفر به شام ، شاهد قهرمانیهاى عمه قهرمانش زینب کبرى آن شیر زن کربلا بود ، و سالیان متمادى در مکتب حکمت آفرین پدر بزرگوارش امام سجاد ( علیه السلام ) پرورش یافته بود ، با شهامت و شجاعت پرچم انقلاب علمى را در محیط اسلامى به دوش مى کشید و همانطور که جابر بن عبد الله انصارى از قول جدش رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) به حضورش عرض کرد به حق شایستهء لقب " باقر " و شکافندهء علوم الهى گردیده بود . فاجعهء خونین کربلا در سال 61 هجرى ، وجدان دینى جامعه را بیدار کرد و به روح مبارزه با ظلم و فساد ، نیروى تازه اى بخشید و منشأ پیدایش نهضتها و انقلابهاى خونینى بر ضد حکومت اموى ، و به منظور خونخواهى شهیدان خاندان عالیقدر پیامبر اسلام ( صلى الله علیه وآله ) گردید و مردم را تا حدود زیادى با ماهیت حکومت اموى آشنا ساخت و آزادى خواهانى سر بلند کردند ، قیام سلیمان بن صرد در سال 64 ه‍ . ق و قیام مختار بن ابى عبیدهء ثقفى در سال 65 ه‍ . ق حرکت علویان در نقطه نقطهء دیار اسلامى و بالأخره قیام پرشکوه زید بن على بن حسین چندین سال بعد ( 120 ه‍ . ق ) نمونه‌هایى بس اندک از سلسله قیامها و نهضتهاى این دورانها بود .. بر اثر این نهضتها ، حکومت بنى امیه دستخوش ضعف و تزلزل گردید و با قیام " عبد الله بن زبیر " در مکه ، و دعوت مردم به سوى خود ، بر ضعف آن افزوده شد ولى در دوران حکومت " عبد الملک بن مروان " که بساط دعوت " عبد الله بن زبیر " برچپده شد ، تا حدودى حکومت اموى جان تازه اى به خود گرفت و ستمگریها و جنایتها دوباره آغاز شد . حکومت او درست بیست و یک سال طول کشید و پس از مرگ او ، پسرش " ولید " بر مسند حکومت تکیه زد . در این مدت عناصر خون آشام و مزدوران بنى امیه ، بر جان و مال مسلمانان تسلط یافتند ، عرصهء پهناور کشور اسلامى را بر رجال اسلام و مردان علم و فضیلت ، تنگ مى نمودند در دربار زمامداران اموى ، شاعران دربارى ، و مدیحه سرایان متملق و قصه گویان هرزه گرد و چاپلوسان بى مقدار احترام و منزلتى پیدا نموده بودند .. تلاش در راه بسط علوم دوران امامت حضرت باقر ( علیه السلام ) که در حدود 18 سال بود ، به ترتیب ، هم زمان با دوران حکومت " ولید بن عبد الملک " ، " سلیمان بن عبد الملک " ، " عمر بن عبد العزیز " ، " یزید بن عبد الملک " ، و برادرش " هشام " بود  که به استثناى عمر بن عبد العزیز که شخصى نسبتا با عدالت و نسبت به خاندان پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) علاقه‌مند و مهربان بود ، همه ، در ستمگرى و استبداد و خودکامگى دست کمى از نیاکان خود نداشتند و مخصوصا نسبت به پیشواى پنجم ، همواره سختگیرى ها وتضییقاتى داشتند . پیشواى پنجم ، طى مدت هیجده سال ، در همان شرایط نامساعد ، به نشر و اشاعهء حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح و توضیح داد و جنبش علمى دامنه دارى را بوجود آورد که مقدمات تأسیس یک " دانشگاه بزرگ اسلامى " را در دوران امامت فرزند گرامیش " امام صادق ( علیه السلام ) " به اوج عظمت خود رسید ، پى ریزى نمود . سرآمد بنى هاشم امام پنجم در علم ، زهد ، تقوى و فضیلت ، سرآمد همهء بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد اتفاق دوست و دشمن بود . به قدرى روایات و احادیث وآثار علمى ، در زمینهء تبیین مسائل و تشریح احکام اسلامى ، تفسیر و تبیین تاریخ اسلام و انواع علوم ، از آن حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین ( علیها السلام ) به جا نمانده بود . رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز ، و نیز عده اى از یاران پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) که هنوز در قید حیات بودند از محضر آن حضرت بهره ها مى بردند . " جابر بن یزید جعفى " و " کیسان سجستانى " وفقهائى مانند ! " ابن مبارک " ، " زهرى " ، " اوزاعى " ، " ابوحنیفه " ، " مالک بن انس " ، " شافعى " ، و " زیاد بن منذر نهدى " از آثار علمى او بهره‌مند شده سخنان آن حضرت را بى واسطه و گاه با چند واسطه ، نقل نموده اند . کتب و مؤلفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند : طبرى ، بلاذرى ، خطیب بغدادى ، ابونعیم اصفهانى ، و کتابهاى حدیثى مانند : مؤطأ مالک ، سنن ابى داود ، فقه ابى حنیفه ، مسند مروزى ، تفسیر زمخشرى ، و دهها کتاب نظیر اینها که از مهمترین کتب جهان تسنن است ، پر از سخنان پر مغز و حکمت آمیز پیشواى پنجم مى باشد و همه جا عبارت افتخارآمیز : " قال محمد بن على " یا " قال محمد الباقر " به چشم مى خورد . امام باقر ( علیه السلام ) از نظر دانشمندان اسلامى آوازهء علوم و دانشهاى امام باقر ( علیه السلام ) چنان اقطار پهناور کشور اسلامى را پر کرده بود که لقب پرافتخار " باقر العلوم " ( گشاینده دریچه‌هاى دانش و شکافندهء مشکلات علوم ) به خود گرفته بود.

 

 انقلاب زید بن على بن الحسین ( علیه السلام ) زید بن على ( علیه السلام ) برادر امام باقر ( علیه السلام ) یکى از بزرگان و رجال با فضیلت و عالىقدر خاندان نبوت ، و مردى دانشمند ، زاهد ، پرهیزکار ، و شجاع و دلیر بود . او صاحب کمالات علمى و داراى آثار قرآنى بود و گویند : او صداى دلنشینى داشت و مردم را با آواى ملکوتى قرآن ، به سوى اهداف انقلابى خود مجذوب مى کرد . این عالم علوى از مشاهدهء صحنه‌هاى ظلم و ستم و تاخت و تازهاى حکومت اموى ، فوق العاده ناراحت بود و عقیده داشت که باید با قیام مسلحانه ، حکومت فاسد اموى را واژگون ساخت . هشام که از روحیه انقلابى زید آگاه بود ، در صدد بود او را با دسیسه اى از میان برداشته و خود را از خطر او نجات بخشد . هشام نقشهء خائنانه اى کشید تا از این رهگذر مقاصد شوم خود را اجرا کند . به دنبال این نقشه ، زید را از مدینه به دمشق احضار نمود . هنگامى که " زید " وارد دمشق شد و براى گفتگو با هشام به قصر خلافت رفت ، هشام ابتداء او را با سردى پذیرفت و براى اینکه به خیال خود موقعیت او را در افکار عمومى پائین بیاورد ، او را تحقیر نمود و جاى نشستن نشان نداد ، آنگاه گفت : " یوسف بن عمرو ثقفى ( استاندار عراق ) به من گزارش داده است که " خالد بن عبد الله قسرى " ششصد هزار درهم ، پول به تو داده است ، اینک باید آن پول را تحویل بدهى . خالد چیزى نزد من ندارد . پس باید پیش یوسف بن عمرو در عراق به روى تا او تو را با خالد روبرو کند . مرا نزد فرد پستى از قبیلهء ثقیف نفرست که به من اهانت کند . چاره اى نیست ، باید به روى آنگاه گفت : شنیده ام خود را شایستهء خلافت مى دانى و فکر خلافت را در سر مىپرورانى ، در حالى که کنیز زاده اى بیش نیستى و به کنیز زاده نمى رسد که بر مسند خلافت تکیه بزند . آیا خیال مى کنى موقعیت مادرم از ارزش من مىکاهد ؟ مگر فراموش کرده اى که " اسحاق " از زن آزاد به دنیا آمده بود ، ولى مادر " اسمعیل " کنیزى بیش نبود با این حال خداوند پیامبران بعدى را از نسل اسمعیل قرار داد و پیامبر اسلام ( صلى الله علیه وآله ) نیز از نسل او است . آنگاه به هشام نصیحت نمود و او را به تقوى و پرهیزکارى فرا خواند . هشام گفت : آیا فردى مثل تو مرا به تقوا و پرهیزکارى دعوت مى کند ؟ آرى ، امر به معروف و نهى از منکر دو دستور بزرگ اسلام است و انجام آن ، بر همه لازم است ، هیچ کس نباید به واسطهء کوچکى رتبه و بلندى مقام از این وظیفه خوددارى کند و هیچکس نیز حق ندارد به بهانهء بزرگى مقام ، از شنیدن آن امتناع ورزد . هشام پس از گفتگوهاى تند ، زید را روانه ى عراق نمود وطى نامه اى به " یوسف بن عمرو " نوشت : وقتى زید پیش تو آمد او را با خالد رو به رو کن و اجازه نده وى حتى یک ساعت در کوفه بماند زیرا او مردى شیرین زبان ، خوش بیان ، و سخنوراست و اگر در آنجا بماند ، اهل کوفه به سرعت به او مىگروند " . زید همین که وارد کوفه شد ، نزد یوسف رفت ، و گفت : چرا مرا تا اینجا آورده اى ؟ خالد مدعى است که نزد تو ششصد هزار درهم دارد . خالد را احضار کن تا اگر ادعائى دارد شخصا عنوان کند . یوسف دستور داد خالد را از زندان بیاورند ، خالد را در حالى که زنجیر و آهن سنگین ، به دست و پایش بسته بودند ، آوردند ، آنگاه یوسف رو به وى نموده گفت : این زید بن على است ، اینک هر چه نزد او دارى بگو . خالد گفت : به خدا قسم من نزد او چیزى ندارم و مقصود شما از آوردن وى ، جز آزار و اذیت او چیز دیگرى نیست ! در این هنگام یوسف ، رو به زید نموده گفت : أمیر المؤمنین هشام به من دستور داده است همین امروز تو را از کوفه بیرون کنم . سه روز مهلت بده تا استراحت کنم و آنگاه از کوفه بیرون بروم . ممکن نیست حتما باید امروز حرکت کنى . پس مهلت بدهید امروز را توقف نمایم . یک ساعت هم مهلت ممکن نیست . به دنبال این جریان ، زید همراه عده اى از مأموران یوسف ، کوفه را به سوى مدینه ترک گفت و چون مقدارى از کوفه فاصله گرفت ، مأموران برگشتند ، وزید را تنها گذاشتند . ورود زید به عراق جنب و جوشى به وجود آورد چون جریان او با هشام همه جا پیچیده بود ، اهل کوفه که از نزدیک مراقب اوضاع بودند ، به محض آنکه آگاه شدند که زید روانهء مدینه شده است ، خود را به او رساندند و اظهار پشتیبانى نموده و گفتند : در کوفه اقامت کن و از مردم بیعت بگیر ، یقین بدان صد هزار نفر با تو بیعت خواهند نمود و در رکاب تو آمادهء جنگ خواهند شد ، در حالى که از بنى امیه فقط تعداد معدودى در کوفه  هستند که در نخستین حمله تار و مار خواهند شد . زید که سابقهء بى وفائى و پیمان شکنى مردم عراق را از زمان پدر بزرگ و عمویش امام حسن ( علیه السلام ) و نیاى بزرگوارش حسین ( علیه السلام ) فراموش نکرده بود ، چندان به وعده‌هاى آنان دل گرم نبود ، ولى در اثر اصرار فوق العادهء آنان از رفتن به مدینه صرف نظر نمود ، و در کوفه توقف کرد ، مردم گروه گروه با او بیعت مى نمودند به حدى که فقط از اهل کوفه بیست و پنج هزار نفر آماده ى جنگ شدند . از طرف دیگر یوسف بن عمرو ، تجمع نیروهاى ضد اموى را پیرامون زید مرتبا به هشام گزارش مى داد ، هشام که از این امر به وحشت افتاده بود ، دستور داد یوسف بى درنگ به سپاه زید حمله کند و این حرکت را هر چه زودتر سرکوب نماید . نیروهاى طرفین بسیج شدند و جنگ سختى در گرفت ، زید با کمال دلاورى و شجاعت مى جنگید و پیروان خود را به ایستادگى و مقاومت دعوت مى کرد . جنگ تا شب طول کشید ، در این هنگام تیرى از جانب دشمن ، به پیشانى زید اصابت کرد و در پیشانى او فرو رفت . زید که بر اثر اصابت تیر ، قادر به ادامهء جنگ نبود ، و از طرف دیگر عده اى از یارانش را در جنگ از دست داده وعدهء دیگرى تیز متفرق شده بودند ، ناگزیر دستور عقب نشینى صادر کرد . شب ، طبیب جراحى را آوردند تا پیکان تیر را از پیشانى زید بیرون بیاورد ، ولى پیکان به قدرى در عمق بدن او فرو رفته بود که بیرون کشیدن آن به آسانى مقدور نبود سرانجام طبیب ، پیکان را از پیشانى زید بیرون کشید ولى بر اثر جراحت بزرگ تیر ، زید به شهادت رسید . یاران زید پس از مشاورهء فراوان ، تصمیم گرفتند جسد او را در بستر نهرى که در آن حدود جارى بود ، به خاک سپرده و آب را روى آن جارى سازند تا مأموران هشام آن را پیدا نکنند به دنبال این تصمیم ، ابتداء آب نهر را از مسیر خود منحرف نموده ، پس از دفن جسد زید در بستر نهر ، مجددا آب را در مسیر خود روان ساختند . ولى یکى از مزدوران هشام که ناظر دفن زید بود جریان را به یوسف بن عمرو گزارش کرد . به دستور یوسف ، جسد زید را بیرون آورده سر او را از تن جدا کردند و براى هشام فرستادند و بدنش را به دار آویختند . پیکر بى جان زید تا زمان مرگ هشام ، بر سر دار بود .

اوضاع زمان حضرت

ز " ابن قلابه بصرى " عبد الله بن زید جرمى ( متوفاى 104 ) نقل شده است که سه سال در مدینه اقامت گزیدم ، و فقط نظرم ، گرفتن یک حدیث از ناقل اصلى آن بود . 6 . سعید بن مسیب و تلاش شبانه روزى از سعید بن مسیب ( متوفاى 90 ) نقل شده است که روزها و شبهایى براى فرا گرفتن یک حدیث به تکاپو و مسافرت گذراندم . › با توجه به این گونه نقل و انتقالها و گشت و گذارهاست که در " رجال " عده اى با وصف " رحال " ، " جوال " ( سیاح ) ، سافر الى الآفاق ( جهانگرد ) ، طواف الأقالیم ( سیاح مناطق ) شهرت یافته اند که همگى مشعر بر کثرت سفر و کوچ نمودن براى دریافت حدیث مى باشد . پس با وجود این همه تشویقها و ترغیبها بود که جوامع حدیثى به وجود آمدند ، و با گسترش نیازهاى فکرى و معنوى جامعهء اسلامى ، کتابهاى متنوع و جالب حدیثى پا به عرصهء حیات گذارد ، و براى سهولت استفاده ، کتابهاى حدیث به صورت موضوعى و متنوع عرضه گردید ، که از میان آنها چند کتاب حدیثى زیر از اشتهار و اعتبار خاصى برخوردارند : 1 . اصول کافى و فروع و روضهء آن از ثقة الإسلام مرحوم کلینى ( م 329 ه‍ . ق ) با 16099 حدیث . 2 . من لا یحضره الفقیه تألیف محمد بن على بن بابویه ( شیخ صدوق ) ( م 381 ه‍ . ق ) با 9044 حدیث . 3 . تهذیب الأحکام در ده جلد ، تألیف ابوجعفر محمد بن حسن معروف به شیخ طوسى ( م 460 ) با 13590 حدیث . 4 . الاستبصار با 6531 حدیث . 5 . وسائل الشیعة تألیف شیخ حر عاملى ( م 1104 ) با تقطیع احادیث و جا دادن هر حکم در باب خویش ، با 35850 حدیث . 6 . الوافى تألیف محمد بن مرتضى ، معروف به ملا محسن فیض کاشانى ( م 1091 ) . 7 . بحار الأنوار تألیف مولى محمد باقر مجلسى ( م 1110 ) در یکصد و ده جلد ، در حدود 459500 حدیث . 8 . مستدرک الوسائل تألیف حاج میرزا حسین نورى ( م 1320 ) که هم اکنون بخش اول آن در هجده جلد انتشار یافته است . 9 . جامع احادیث الشیعة با اشراف و نظارت آیة الله العظمى بروجردى ، که تاکنون 23 جلد از آن انتشار یافته است . ‹ صفحه 923 › قابل ذکر است که چهار کتاب نخستین از کتابهاى معتبر و قابل عنایت در میان شیعه مى باشد ، و دیگر کتابها و جوامع حدیثى با توجه به ضوابط و معیارهاى حدیث شناسى مورد استناد قرار مى گیرند . از بین این دسته کتب ، کتابهاى برگزیده شده به عنوان " اربعین حدیث " از عنوان و اعتبار خاصى برخوردار گردیده اند ، که خود سرگذشت جالب و سیر فرهنگى طولانى دارد که طالبان تفصیل مى توانند به پیشگفتار ترجمه اربعین شیخ بهایى به قلم نگارنده مراجعه فرمایند . خسران جبران ناپذیر این محدودیتها باعث شد که احادیث نبوى ( صلى الله علیه وآله ) در سینهء حافظان حدیث بماند و به تدریج ضایع و از بین رود و مسلمانان از این منبع بزرگ فرهنگ اسلامى ، مدتها محروم گردند به حدى که شعبى مى گوید : " یک سال با پسر عمر همنشین شدم براى نمونه حتى یک حدیث از روى نشیندم  و " سائد بن یزید " مى گوید : از مدینه تا مکه با " سعد بن مالک " هم سفر بودم ، در طول سفر ، حتى یک حدیث از پیامبر خدا ( صلى الله علیه وآله ) نقل نکرد " . این ممنوعیت چنان اثر شومى ، در جامعه به جا گذاشت که " عبد الله بن عمر " با آنکه به دستور پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) ، احادیث آن حضرت را ضبط نموده بود ، بر اثر بخشنامهء خلیفه ، آنچنان نوشته‌هاى خود را پنهان ساخت که هرگز در کتب حدیث ، نامى از کتاب و اثر وى ، به چشم نمى خورد . این وضع تا اواخر قرن اول هجرى یعنى تا زمان حکومت عمر بن عبد العزیز اواخر قرن اول ادامه یافت . عمر بن عبد العزیز با یک اقدام شجاعانه این بدعت را از میان برداشت و مردم را به نقل و تدوین حدیث ، تشویق کرد وطى بخشنامه اى به منظور ترغیب و تشویق دانشمندان و راویان چنین نوشت : " أنظر واحدیث رسول الله ، فاکتبوه فإنى خفت دروس العلم ، وذهاب أهله " .احادیث پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) را جمع آورى کرده بنویسید زیرا من بیم آن دارم دانشمندان و اهل حدیث از دنیا بروند و چراغ علم خاموش گردد ) . بنا به نقل " بخارى " وى نامه اى به مضمونى که گذشت از شام به " ابى بکر بن حزم " که از بزرگان علماى مدینه بود ، نوشت . ولى این امر در آغاز کار بود و مدتها طول کشید تا یک قرن عقب افتادگى جبران گردد و احادیث پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) إحیاء شود و آنچه در حافظه ها بود ، روى کاغذ بیاید . و چون دوران خلافت عمر بن عبد العزیز کوتاه مدت بود ( عمر بن عبد العزیز دو سال و اندى حکومت کرد ) این برنامه به سرعت پیشرفت نکرد زیرا پس از او " یزید بن عبد الملک " و " هشام بن عبد الملک " زمام امور را در دست گرفتند و چیزى که در حکومت آنها مطرح نبود ، دلسوزى به حال اسلام و مسلمانان بود . تا آنکه محمد بن مسلم بن شهاب زهرى پیشواى بزرگ محدثان شام و حجاز به این کار قیام کرد و شروع به تدوین حدیث نمود . . . . شیعه پایه گذار تدوین حدیث خوشبختانه شیعیان از همان آغاز به پیروى از پیشوایان راستین خود ، از همان دوران حیات پیامبر اسلام ( صلى الله علیه وآله ) در این زمینه کوششهاى فراوانى به عمل آوردند و به پیروى از امیرمؤمنان ( علیه السلام ) ، در نقل و ضبط و تدوین حدیث ، پیش قدم شدند وآثار گرانبها و مجموعه‌هاى ارزنده اى از اخبار و احادیث را از خود به یادگار گذاشتند . اگر جامعهء تسنن بر اثر افسانهء نهى از نوشتن حدیث ، صد سال یا بیشتر ، احادیث اسلامى را ضبط نکردند ، ولى جامعهء تشیع در این راه ، پیش قدم شدند ، در زمان خود پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) بود ، " ابورافع " کتابى بنام : " السنن والأحکام والقضایا " نوشت  و احکام و سنن مخصوص در ابواب مختلف اسلام را مثل نماز و روزه و زکات و حج و مرافعات گرد آورد و اگر ما این کتاب را نخستین کتاب حدیث بدانیم ، مى توان آن را نخستین کتاب فقهى  نیز ، دانست . ابورافع هنگامى این کتاب را نوشت که کتابت حدیث و گفتار پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) از نظر دستگاه خلافت ، جرم بزرگى به شمار مى رفت . پس از ابورافع ، نویسندگان شیعه در همان دوران فترت کتابت حدیث ، به ضبط و نوشتن احادیث اسلامى پرداختند و از این طریق سخنان پیشوایان خود را از دستبرد تحریف و تغییرات زمان حفظ نمودند . این برنامه از زمان امیرمؤمنان ( علیه السلام ) تا زمان پیشواى پنجم ادامه داشت و در زمان حضرت باقر ( علیه السلام ) پیشرفت درخشانى پیدا کرد به طورى که هنگام صدور دستور عمر بن عبد العزیز مبنى بر جمع آورى و تدوین حدیث ، هر کدام از یاران و شاگردان برجستهء پیشواى پنجم ، هزاران حدیث را حفظ داشتند . حوزهء علمى پربارى که امام باقر ( علیه السلام ) مؤسس آن بود در محیط علمى خود شاگردان و فارغ التحصیلانى را پروراند که هر کدام در رشتهء خود یکى از نخبگان و از فرهیختگان به شمار مى آمدند .

 حوزهء علمى امام باقر ( علیه السلام ) دامنگستر بود تنها به یک رشتهء خاصى محدود نمى گردید بلکه در شاخه‌هاى متنوع معارف اسلامى از قبیل : تفسیر ، حدیث علوم قرآنى ، کلام ، فلسفه ، هیئت ، نجوم ، فلکیات ، تاریخ و دیگر رشته‌هاى رایج ، شاگردان برجسته اى داشت یکى از آن شاخه ها روایت و روایتگرى و تعلیم احکام و احادیث بود . که شاگردان ممتازى را تحویل جامعه اسلامى داد از آن میان : 1 . محمد بن مسلم بن ریاح محمد بن مسلم یکى از شخصیتهاى بزرگ شیعه ، و از راویان بسیار بلند پایه و با فضیلت است که در علم و فضل و زهد و تقوى و کمال ، سرآمد محدثان و راویان بود و در میان یاران امام باقر ( علیه السلام ) و امام صادق ( علیه السلام ) کمتر کسى به پایهء فضیلت و عظمت او مى رسید . پیشواى ششم مى فرماید : " مکتب و احادیث پدرم را چهار نفر إحیاء کردند ، این چهار نفر عبارتند از : زراره ، ابوبصیر ، محمد بن مسلم ، وبرید بن معاویه عجلى ، اگر اینان نبودند کسى از تعالیم دین ، و مکتب پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) بهره اى نمى یافت . این چند نفر حافظان دین و امین پدرم در بیان حلال و حرام و احکام دین بودند . این چهار نفر از میان شیعیان زمان ما نخستین کسانى بودند که با مکتب ما آشنا شدند و در روز رستاخیز نیز پیش از دیگران به ما خواهند پیوست  " محمد بن مسلم " که از مردم کوفه بود ، طى چهار سال مهاجرت و إقامت در شهر مدینه ، پیوسته به محضر امام باقر ( علیه السلام ) و بعد از او به خدمت امام صادق ( علیه السلام ) شرفیاب ، و از محضر آن دو پیشواى بزرگ ، بهره ها مىاندوخت . او در مکتب علمى امام به درجهء والایى از علم و فضل نائل گردید که مى گفتند : " در میان شیعیان هیچکس از محمد بن مسلم داناتر نیست " وى مى گوید : " هر موضوعى که به نظرم مى رسید ، از امام باقر ( علیه السلام ) مى پرسیدم و جواب مى شنیدم به حدى که 30 هزار حدیث از امام پنجم و 16 هزار حدیث از امام صادق ( علیه السلام ) فرا گرفتم " . هشام بن سالم " مى گوید : " در هر موضوعى که من و " زراره " اختلاف پیدا مى کردیم ، از محمد بن مسلم مى پرسیدیم و او در جواب ، آنچه را که از امام باقر ( علیه السلام ) و امام صادق ( علیه السلام ) شنیده بود نقل مى کرد "ابن ابى یعفور " که یکى دیگر از یاران پیشواى ششم است ، مى گوید : " روزى به امام صادق ( علیه السلام ) عرض کردم : من همیشه دسترسى به شما ندارم و نمى توانم هر وقت که بخواهم به خدمت شما شرفیاب شوم ، گاهى بعضى از شیعیان مسائلى از من مى پرسند که در پاسخ آن ناتوان مىمانم ، امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : " چرا از محمد بن مسلم ثقفى سؤال نمى کنى ؟ او احادیث ما را از پدرم شنیده و مورد توجه و علاقه‌ى پدرم بود و پدرم از او رضایت داشت "  أربعمائة مسألة " ( چهارصد مسأله ) تألیف نموده بود که گویا پاسخ چهارصد مسأله اى بود که از پیشواى پنجم و ششم شنیده بود .

 جابر بن یزید جعفى یکى دیگر از تربیت یافتگان مکتب امام باقر ( علیه السلام ) جابر بن یزید جعفى است . وى اهل  کوفه بود و براى استفاده از محضر امام باقر ( علیه السلام ) به شهر مدینه هجرت نمود ، او در پرتو بهره‌ورى از مکتب پر فیض پیشواى پنجم ، به مراتب علمى والایى نائل گردید و در صف یاران برجستهء آن حضرت قرار گرفت . راز بزرگ نخستین شرفیابى جابر به پیشگاه امام باقر ( علیه السلام ) جالب و شنیدنى است ، جابر مى گوید : در سن جوانى بودم که به محضر امام باقر ( علیه السلام ) شرفیاب شدم ، امام فرمود : شما کى هستید ؟ یکى از اهالى کوفه . از کدام طایفه ؟ از تیرهء " جعفى " . براى چه به مدینه آمده اى ؟ براى تحصیل علم و دانش . از چه کسى مى خواهى علم و دانش یاد بگیرى . از محضر شما . از این به بعد اگر کسى از تو پرسید : اهل کجا هستى ، بگو اهل مدینه هستم ! ( تا مزاحم تو نشوند ) قبل از هر چیز باید بپرسم : آیا این حرف خلاف نیست ؟ نه ، زیرا کسى که ساکن شهرى است مادامى که از آنجا بیرون نرفته است اهل آن شهر حساب مى شود . جابر مى گوید : پس از این گفتگو ، امام کتابى به من داد و فرمود : پیش از سقوط حکومت بنى امیه نباید حتى یک حدیث ، از مطالب این کتاب را نقل کنى ولى پس از سقوط حکومت آنان مى توانى نقل کنى و اگر از نقل آنها خوددارى کنى از رحمت الهى دور خواهى بود سپس کتاب دیگرى به من داد و فرمود : مطالب این کتاب فقط براى  استفادهء خودت هست و چیزى از آن براى دیگران بازگو مکن " . جابر از آن روز در مدینه سکونت گزید و در صف شاگردان امام باقر ( علیه السلام ) قرار گرفت . او در این مدت ، دانشهاى بسیارى اندوخت به حدى که کمتر مسألة اى پیش مى آمد که جابر در حکم آن ، عاجز بماند . یکى از رجال معاصر جابر مى گوید : " من هر سؤالى از جابر مى نمودم ، پاسخ مرا به وسیلهء حدیثى که در آن باره از امام شنیده بود ، مى داد و گاه مىگفت : من اینها را از وارث علم أنبیا یعنى امام باقر ( علیه السلام ) شنیده ام " . یکى از معاصران وى مى گوید : " روزى که ولید بن یزید به قتل رسیده بود ، وارد مسجد شدم ، دیدم مردم در مسجد اجتماع کرده اند ، در میان انبوه جمعیت چشمم به جابر افتاد که در میان حلقه ى مردم نشسته مى گوید : این احادیث را از وارث علوم انبیاء ، و جانشین پیامبر اسلام ( صلى الله علیه وآله ) ، محمد بن على باقر ( علیه السلام ) شنیده ام " . همانطور که اشاره شد در زمان امام باقر ( علیه السلام ) جهان تسنن تازه به نقل و تدوین حدیث شروع کرده بود ولى پیشواى پنجم در تعقیب برنامهء پدران بزرگوار خود نهضت علمى دامنه دارى را پى ریزى نمود و شاگردان برجسته اى را تربیت کرد که هر کدام چندین هزار حدیث حفظ داشتند . جابر که نمونه اى از تربیت یافتگان مکتب علمى امام باقر ( علیه السلام ) به شمار مى رفت حافظ هفتاد هزار حدیث بود. وى مى گفت : هفتاد هزار حدیث از امام باقر ( علیه السلام ) شنیده ام که همه را از پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) نقل نموده است .

 . زرارة بن أعین زرارة یکى دیگر از یاران خاص امام باقر ( علیه السلام ) و امام صادق ( علیه السلام ) و از شیعیان بسیار با فضیلت و عالیقدر بود به حدى که بزرگى و عظمت و شخصیت و ویژگیهاى علمى و معنوى او مورد اتفاق دانشمندان شیعه است . " ابن شهر آشوب " مى نویسد : " دانشمندان اسلامى در این مطلب اتفاق نظر دارند که در میان شاگردان امام باقر ( علیه السلام ) و امام صادق ( علیه السلام ) شش نفر از همه داناتر و واردتر بودند که عبارتند از : زراره ، معروف مکى ، ابوبصیر اسدى ، فضیل بن یسار ، محمد بن مسلم طائفى ، و برید بن معاویه عجلى " . زراره مردى سخنور ، خوش بیان ، و در بحث و مناظره ، استعداد فوق العاده اى داشت به حدى که کمتر کسى مى توانست او را محکوم سازد . پایهء علمى زراره او در علم کلام و مسائل اعتقادى و استدلالى ، به قدرى ماهر و ورزیده بود که متکلمان شیعه ، شاگردان مکتب او محسوب مى شدند . زراره علاوه بر آنکه یک محدث بزرگ ، یک متکلم عالیقدر ، و یک فقیه برجسته بود ، شاعر و ادیب با ذوقى نیز به شمار مى رفت و در مورد کلام هم ، کتابى دربارهء " جبر و اختیار " تألیف نموده بود . او یکى از چهار نفرى است که امام صادق ( علیه السلام ) ضمن ستایش آنها فرمود : " مکتب ما و احادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند که عبارتند از : زراره - معروف مکى - محمد بن مسلم - وبرید بن معاویه عجلى " . امام فرمود : " اگر اینان نبودند کسى از تعالیم دین و مکتب پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) بهره اى نداشت . اینها حافظان دین و امینان پدرم در بیان حلال و حرام و احکام دین بودند " .

 ابوحمزه ثمالى ثابت بن دینار معروف به ابوحمزه ثمالى  یکى دیگر از اصحاب و یاران امام سجاد ( علیه السلام ) و امام باقر ( علیه السلام ) مى باشد . او ثابت بن ابى صفیه دینار ثمالى از بزرگان و معاریف مفسران قرن دوم هجرى است او یکى از شیفتگان و دوستداران خاندان عصمت و طهارت بود که توفیق دیدار چهار تن از  ائمه معصومین ( علیه السلام ) از على بن الحسین امام باقر ( علیه السلام ) و امام صادق و امام موسى بن جعفر ( علیه السلام ) را داشته است : صاحب الذریعه مى فرماید : " ابن ندیم " در الفهرست از تفسیر او یاد کرده است ثعلبى متوفى 427 ه‍ در تفسیر " الکشف والبیان " از تفسیر او یاد کرده است . ابن شهر آشوب متوفى 588 در کتاب " الأسباب والنزول والمناقب " از آن روایت کرده است وابن حجر در التقریب وفات او را در ساب 150 ه‍ دانسته است بدین ترتیب دو سال بعد از امام صادق ( علیه السلام ) زندگى نموده است

 

 

 گروهى به محضر امام باقر ( علیه السلام ) مشرف شدند ، دیدند امام بچه اى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است . آن ها پیش خود گفتند : خدا نکند که این کودک بمیرد و اگر نه به خود امام احتمال خطر مى رود . در این میان شیون زنان بلند شد ، معلوم شد که کودک از دنیا رفت ، بعد از اندکى امام ( علیه السلام ) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافه اش باز بود . گفتند : خدا ما را فداى تو کند ، شما در حالى بودید که ما فکر مى کردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد ! ! ولى مى بینیم که قضیه به عکس شد ؟ امام صلوات الله علیه فرمود : ما دوست مى داریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد ، و چون قضاى خدا بیاید تسلیم آن کار مى شویم که خدا دوست داشته است : " فقال لهم : انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمنا فیما یحب " .

افلح گوید : غلام امام باقر ( علیه السلام ) که افلح نام داشت مى گوید : با آن حضرت به زیارت حج رفتم ، امام چون وارد مسجد الحرام شده ، به کعبه نگاه کرد و با صداى بلند گریست ، گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد ، مردم تماشا مى کنند بهتر است صدایتان آهسته باشد . فرمود : ویحک  یا افلح ! چرا گریه نکنم شاید خداوند با نظر رحمت به من نگاه کند که فرداى قیامت پیش او به رستگارى برسم . آنگاه بیت را طواف کرد ، و آمد در نزد مقام ابراهیم نماز خواند و چون از سجده سر برداشت دیدم جاى سجده اش از کثرت اشک خیس شده است ، آن حضرت چون مى خندید مى گفت : خدایا مرا مورد غضب قرار مده ، " اللهم لاتمقتنى " .

 

. ابوحمزه ثمالى : ابوحمزه گوید : سعد بن عبد الملک که از اولاد عبد العزیز بن مروان بود و امام او را سعدالخیر مى نامید محضر امام باقر ( علیه السلام ) آمد ، و مانند زنان رقیق القلب اشک مى ریخت . امام فرمود : یا سعد ! چرا گریه مى کنى ؟ ! عرض کرد چرا گریه نکنم حال آنکه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجرهء ملعونه نامیده است . امام فرمود : تو از آنها نیستى ، تو اموى هستى از ما اهل بیت . آیا نشنیده اى قول خدا را که ابراهیم ( علیه السلام ) نقل مى کند ، فرمود : " فمن تبعنى فانه منى "

 

برید بن عجلى : برید بن معاویهء عجلى گوید : محضر ابن جعفر ( علیه السلام ) بودم ، مردى که از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گردید ، او پاهاى خود را نشان داد که در اثر پیاده رفتن چاک چاک شده بود ، من از خراسان آمده ام به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اینجا نیاورده مگر محبت شما اهل بیت . امام ( علیه السلام ) فرمود : " والله لو احبنا حجر حشرة الله معنا وهل الدین الا الحب " . به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد ، خدا آن را با ما محشور خواهد فرمود ، آیا دین جز محبت چیز دیگرى است ؟ یعنى دین در محبت خلاصه مى شود .

در ایام حج ، حضرت باقر ( علیه السلام ) در مجمعى از مسلمانان ، سخنانى دربارهء فضیلت و حق امامت خاندان خود بیان فرمود که بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسید ، هشام که پیوسته وجود امام باقر ( علیه السلام ) را خطرى براى حکومت خود تلقى مى کرد ، از این سخنان به شدت تکان خورد ولى - شاید بنا به ملاحظاتى - در اثناى مراسم حج متعرض امام ( علیه السلام ) و فرزند آن حضرت نشد لکن به محض آنکه به " دمشق " پایتخت خود بازگشت ، به حاکم مدینه ، دستور داد امام باقر ( علیه السلام ) و فرزندش جعفر بن محمد ( علیه السلام ) را روانهء شام سازد . امام ( علیه السلام ) ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود ، عازم دمشق شد ، هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد ، و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد ، سه روز اجازهء ملاقات نداد . گویا هشام در این سه روز در این فکر و اندیشه بود که چگونه با امام ( علیه السلام ) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام ( علیه السلام ) در انظار مردم کاسته شود ؟ البته اگر دربار حکومتى هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان و اهل دانش بود امکان داشت دانشمندان برجسته اى را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره‌اى تشکیل بدهد ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى ، و از آن جمله هشام ، از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان و مدیحه‌گویان ، جاى خالى رجال علم را گرفته بودند ، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسى نیفتاد زیرا به خوبى مى دانست اگر از راه مبارزه و مناظرهء علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او ، از عهده ء مناظره با امام باقر ( علیه السلام ) بر نخواهند آمد از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگرى وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود . آرى با کمال تعجب هشام تصمیم گرفت یک مسابقهء تیراندازى ! ترتیب داده امام ( علیه السلام ) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه در اثر شکست در مسابقه ، امام ( علیه السلام ) در نظر مردم شکست بخورد ! به همین جهت پیش از ورود امام ( علیه السلام ) به قصر خلافت ، عده اى از درباریان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند ، امام باقر ( علیه السلام ) وارد مجلس شد و اندکى نشست ، ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت : آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمائید ؟ حضرت فرمود : من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازیم سپرى شده است مرا معذور دار . هشام که خیال مى کرد فرصت خوبى بدست آورده است و امام باقر ( علیه السلام ) را در چند قدمى شکست قرار داده است اصرار و پافشارى کرد و سوگند داد و در این هنگام به یکى از بزرگان بنى امیه اشاره کرد که تیر و کمان خود را در اختیار آن حضرت قرار بدهد . امام ( علیه السلام ) دست بر دو کمان را گرفت و تیرى در کمان نهاد و نشانه گیرى نموده تیر را درست به قلب هدف زد ! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و تیر در چوبهء تیر قبلى نشست و آن را شکافت ، و تیر سوم به تیر دوم اصابت کرد ! و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبهء تیر قبلى خورد ! و جایگزین گردید . این عمل شگفت انگیز ، حاضران را به شدت ، تحت تأثیر قرار داده اعجاب و تحسین  همه را برانگیخت . هشام که نقشه اش نقش بر آب شده بود ، به شدت ناراحت شد و بى اختیار گفت : آفرین بر تو اى اباجعفر ! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى چگونه میگفتى پیر شده ام ؟ ! آنگاه سر به پائین افکند و لحظه‌اى به فکر فرو رفت . سپس امام باقر ( علیه السلام ) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص ، کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام نمود و رو به امام کرد گفت : قریش از پرتو وجود تو شایستهء سرورى عرب و عجم مى باشد ، این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است ؟ و در چه مدتى آن را فرا گرفته اى ؟ حضرت فرمود : مى دانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند من نیز در أیام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد ، آن را رها کردم ، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر آن را پذیرفتم . هشام گفت : آیا جعفر " حضرت صادق ( علیه السلام ) " نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد امام فرمود : " ما خاندان امامت همه کمالات ظاهرى و باطنى را که در آیهء " اکمال " به آن ارشاد شده است از یکدیگر به ارث مى بریم و هرگز زمین از چنین افرادى ( حجت ) خالى نمى ماند " .

مناظره با اسقف مسیحیان گرچه در دربار هشام ، براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم ، زمینهء مساعدى نبود ، ولى از حسن اتفاق ، پیش از آنکه پیشواى پنجم ، شهر دمشق را ترک گوید ، فرصت بسیار مناسبى پیش آمد و امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى مقام علمى خود ، به خوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت بدین معنى که چون هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر ، به پیشگاه امام پنجم ( علیه السلام ) ، در دست نداشت ناگزیر با مراجعت امام پنجم ( علیه السلام ) به مدینه موافقت کرد . هنگامى که امام ( علیه السلام ) همراه فرزند گرامى خود ، از قصر خلافت خارج شد ، در انتهاى میدان مقابل قصر ، با جمعیت انبوهى روبرو گردیدند که همه نشسته بودند امام ( علیه السلام ) از وضع آنها و علت اجتماعشان جویا شد ، گفتند اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گرد  آمده اند و طبق برنامه ى همه ساله منتظر اسقف بزرگ مى باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند . امام ( علیه السلام ) به میان جمعیت تشریف برد و به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود . این خبر فورا به هشام گزارش داده شد ، هشام افرادى را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان امور باشند . طولى نکشید اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود ، وارد شد و در میان تجلیل و احترام فراوان ، به صدر مجلس هدایت شد ، آنگاه نگاهى به جمعیت افکند ، سیماى امام باقر ( علیه السلام ) توجه وى را به خود جلب نمود ، رو به امام کرد و گفت : از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان ؟ امام باقر ( علیه السلام ) : از مسلمانان . از دانشمندان آنان هستید یا از افراد نادان ؟ از افراد نادان نیستم ! اول من سؤال کنم یا شما مى پرسید ؟ اگر مایلید شما سؤال کنید .

به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مى کنید که اهل بهشت غذا مى خورند و مىآشامند ولى مدفوعى ندارند ؟ آیا براى این موضوع ، نمونه و نظیر روشنى در این جهان ، وجود دارد ؟ بله ، نمونهء روشن آن در این جهان جنین است که در شکم مادر تغذیه مى کند ولى مدفوعى ندارد ! عجب پس شما گفتید از دانشمندان نیستید ؟ من چنین نگفتم . بلکه گفتم از نادانان نیستم ! سؤال دیگرى دارم . بفرمائید . به چه دلیل عقیده دارید که میوه ها و نعمتهاى بهشتى کم نمى شود و هر چه از آنها مصرف شود ، باز به حال خود باقى و هرگز کاهش پیدا نمى کنند ؟ آیا نمونهء روشنى از  مشهودات این جهان ، مى توان براى این موضوع ذکر کرد ؟ آرى ، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است ، شما اگر از شعله چراغى ، دهها چراغ را روشن کنید ، شعلهء چراغ اول به جاى خود باقى و از آن به هیچ وجه کاسته نمى شود ! . . . اسقف هر سوال مشکلى را که بنظرش مىرسید ، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را ناتوان یافت ، به شدت ناراحت و عصبانى شد و گفت : مردم ! دانشمند والامقامى را که به مراتب ، اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است ، به اینجا آورده اید که مرا رسوا سازید تا مسلمانان بدانند پیشوایان آنها از ما برتر و داناترند ؟ به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم ، مرا در میان خود نخواهید دید . این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت  این جریان به سرعت در شهر دمشق پیچید و موجى از شادى و هیجان در محیط مسلمانان بوجود آورد . هشام به جاى آنکه از پیروزى افتخارآمیز علمى امام باقر ( علیه السلام ) بر بیگانگان خوشحال گردد ، بیش از پیش از نفوذ معنوى امام ( علیه السلام ) بیمناک شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال جایزه براى آن حضرت ، پیغام داد که حتما همان روز دمشق را ترک گوید ! ، و روى خشمى که از ناحیهء پیروزى علمى امام ( علیه السلام ) به او دست داده بود ، کوشش کرد این موفقیت علمى و اجتماعى امام ( علیه السلام ) را با حربهء زنگ زده تهمت از بین ببرد و رهبر عالیقدر اسلام را متهم به گرایش به مسیحیت نماید ! لذا با کمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود ( فرماندار شهر مدین ) در سر راه آن حضرت در بازگشت به مدینه ، چنین نوشت : " محمد بن على پسر ابوتراب ، همراه فرزندش نزد من آمده بود ، وقتى آنها را به مدینه باز گرداندم ، نزد کشیشان رفتند و با گرایش به نصرانیت ! ! به مسیحیان ، تقرب جستند . ولى من به واسطهء خویشاوندى که با من دارند ، از کیفر آنان چشم پوشیدم . وقتى که این دو نفر به شهر شما رسیدند ، به مردم اعلام کنید که من از آنان بیزارم " ! !

ولى تلاشهاى مذبوحانهء هشام براى پوشاندن حقیقت ، به جائى نرسید و مردم شهر مزبور که ابتداء تحت تأثیر تبلیغات هشام ، قرار گرفته بودند ، در اثر احتجاجها و نشانه‌هاى امامت که از آن حضرت دیده شد ، به عظمت و مقام واقعى پیشواى پنجم پى بردند . و بدین ترتیب سفرى که ابتداء به اجبار و تهدید ، جهت تحقیر پى ریزى شده بود ، به یکى از سفرهاى ثمربخش و آموزندهء علمى تبدیل گشت ! خطبه در شام امام صادق ( علیه السلام ) مى فرماید : هنگامى که پدرم محمد بن على به شام تبعید شد از مردم مى شنید که به همدیگر نشان مى دهند این همان فرزند ابى تراب ! ! مى باشد امام باقر ( علیه السلام ) پشتش را به سمت جدار قبله تکیه داد و حمد و سپاس خدا را گفت و ثناى او را خواند و بر پیامبر خدا ( صلى الله علیه وآله ) درود فرستاد سپس فرمود : " اجتنبوا اهل الشقاق ، وذریة النفاق ، وحشوا النار وحصب جهنم عن البدر الزاهر ، و البحر الزاخر والشهاب الثاقب ، وشهاب المؤمنین ، والصراط المستقیم ، من قبل ان نطمس وجوها فیردها على أدبارها أو نلعنهم کما لعن اصحاب السبت ، وکان امرالله مفعولا ثم قال بعد کلام : أبصنو رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) تستهزئون ؟ أم بیعسوب الدین تلمزون ؟ و أى سبیل بعده تسلکون ؟ وأى حزن بعده تدفعون ؟ ! هیهات ! هیهات ! برزولله بالسبق ، و فاز بالخصل ، واستوى على الغایة وأحرز على الختاب ، فأنحسرت عنه الأبصار ، و خضعت دونه الرقاب وفرع الذروة العلیا ، فکذب من رام نفسه السعى ، واعیاه الطلب ، فأنى لهم التناوش من کان بعید ؟ وقال : أقلوا علیهم لا أبا لأبیکم - من اللوم او سدوا - الذى سدوا - اولئک قوم ! إن بنوا احسنو البناء - وان عاهدوا أوفوا وان عقدوا شدوا . فأتى سید ثلمة اخى رسول الله اذ شفعوا وشقیقه اذ نسبوا وندیده اذ قتلوا وذى قرنى کنزها اذ فتحوا ، ومصلى القبلتین اذ تحرفوا والمشهود له بالأیمان إذ کفروا والمدعى نبذ عهد المشرکین اذ نکلوا ، والخلیفة على المهاد لیلة الحصار اذ جزعوا ، والمستودع الأسرار ساعة الوداع " . ملخص معانى این کلمات آنست که شما چه حقى دارید دربارهء شهاب ثاقب ایمان که على بن ابیطالب ( علیه السلام ) باشد با آنهمه سوابق درخشان مبارزاتى با آنهمه خدمات خوابیدن به جاى رسول الله ، مبارزه در بدر و حنین و احزاب و با وجود برادرى رسول الله ( صلى الله علیه وآله ) با آنهمه سوابق نمازگزارى به دو قبله و . . . جسارت نمائید تا همانند اهل کتاب و یهود گردید که پشت به اولیاى خود نمودند و خوار و ذلیل شدند . . . . سخنرانى در محفل شام صاحب سفینة البحار در بخش مربوط به امام باقر ( علیه السلام ) سخنان کوبنده آن حضرت را در محفل هشام این چنین آورده است : " هنگامى که امام باقر ( علیه السلام ) به محفل هشام در شام فرا خوانده شد امام ( علیه السلام ) وارد نشیمنگاه هشام گردید از باب ادب اسلامى سلام عمومى به تمام حاضران انجام داد بى آنکه اختصاصا به خلیفه به عنوان خلافت و امارت سلامى بگوید . و بدون کسب إذن در قسمتى نشستند این دو عمل امام ( علیه السلام ) باعث ناراحتى فوق العاده ء هشام گردید . به حدى که همانند دیگر گردنکشان شروع به کلمات ناهنجار در مورد على ( علیه السلام ) نمود که جد شما بود که شق عصاى مسلمانان نمود و در صدر اسلام آنهمه مسائل به وجود آورده . پس از توبیخ هشام ، طبق نقشهء طراحى شده اطرافیان و درباریان شروع به توبیخ و مذمت نمودند هنگامى که آنان از صحبت کردن فارغ شدند امام باقر ( علیه السلام ) به پا خاست و شروع به سخنرانى نمودند و فرمودند : " مردم ! به کجا مى روید ؟ از شما چه خواسته اند وشما چه چیزى انجام مى دهید ؟ خداوند متعال با ما اهل بیت در روز نخست شما را هدایت کرد و آخرین شما را هم با ما هدایت مى کند اگر شما امروز ملک موقتى دارید ملک ما دائمى و همیشگى است بالاتر از ملک ما ، ملک دیگرى وجود ندارد چون ما اهل عاقبت هستیم و خداوند مى فرماید : " والعاقبة للمتقین " پایان کار و نتیجه مطلوب از آن تقوى پیشگان مى باشد " . هشام که تحمل این سخنان را نداشت دستور داد امام را حبس کنند هنگامى که وارد حبس شد در حبس هم دست به افشاگرى زد تمام محبوسین دور او را گرفتند و به سخنان او گوش فرا مى دادند زندانیان به هشام اطلاع دارد که اوضاع زندان با ورود امام  متشنج گردیده است هشام دستور داد او را از زندان بیرون آوردند و با قافله حکومتى که " برید " گفته مى شد به مدینه بازگردانند و سفارش نمود که در بین راه چیزى به آ ن ان نفروشند و بین آنان و غذا و نوشیدنى فاصله ایجاد کنند امام ( علیه السلام ) و همراهان سه روز بود که دسترسى به طعام و آب نداشتند تا اینکه به شهر " مدین " رسیدند پس دروازه شهر را به روى آنان بستند یاران امام ( علیه السلام ) از گرسنگى و تشنگى شکایت سر دادند امام ( علیه السلام ) به تعدادى که مشرف بر شهر بود بالا رفتند و با صداى بلند که مردم شهر آن را مى شنیدند ندا دادند : " یا اهل المدینة الظالم اهلها انا بقیة الله ویقول الله بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ " ، " اى مردم ستمگر شهر من همان حجت و ذخیرهء خدا بر شما هستم اگر شما افراد مؤمن بوده باشید من دیگر حافظ بلاهاى آسمانى بر شما نیستم " . در جمع ساکنان مدین پیرمردى بود به سراغ مردم شهر رفت و با آنان گفتگو آغاز نمود و گفت : " مردم به خدا قسم این ندا همان دعوت شعیب نسبت به قوم و جمعیت خود بود اگر بازار و مغازه‌هاى خود را به روى این نداگر باز نکنید بالا از بالاى سر و پائین پایتان شما را فرا خواهد گرفت گفته‌هاى مرا باور کنید و دست از این عمل خود بردارید من ناصح راستین نسبت به شما هستم " . در اثر این سخنان بود که مغازه ها را گشودند و از امام و یاران او استقبال شایسته به عمل آوردند . تعلیم مناسک حج در سفینة البحار آمده است : " شیعه پیش از آنکه امام باقر ( علیه السلام ) قدم به دائرهء حیات علمى بگذارد از نظر مسائل حج در نابسامانى عجیبى به سر مى بردند به حدى که حلال و حرام مناسک را خوب نمى شناختند و گاهى از دیگران پیروى مى کردند این ابوجعفر امام محمد باقر ( علیه السلام ) بود که مناسک حج و حرام و حلال آن را تعلیم داد به حدى که آن دیگران بودند به شیعیان محتاج شدند "

امام پنجم در سال 114 هجرى در اثر مسمومیت شدید ، به شهادت رسید و در کنار قبر پاک پدرش در قبرستان بقیع ، براى همیشه آرمید . رحلت پیشواى پنجم - که یک نهضت بزرگ علمى را در جامعهء اسلامى بنیان نهاده بود و مى رفت تا به اوج شکوفائى و تکامل خود برسد - ضایعه اى بزرگ و حادثهء جبران ناپذیرى بود که موجى از تأثر واندوه عمیق را در دل ها برانگیخت . لکن خوشبختانه فرزند و جانشین گرانمایه اش حضرت صادق ( علیه السلام ) که مثل پدر ، وارث علوم رسالت و شایستهء مقام بزرگ امامت بود ، بلافاصله بر جایگاه پدر نشست و رهبرى جامعهء اسلامى را بر عهده گرفت و با کوششهاى پى گیر و خستگى ناپذیر ، نهضت فرهنگى و علمى پیشواى پنجم را به ثمر رسانید . امام باقر ( علیه السلام ) هنگامى که احساس کرد که واپسین ساعات عمر خود را سپرى مى کند ، فرزند دلبندش جعفر بن محمد را احضار نمود و وصایاى لازم را به عمل آورد و پس از تحویل مواریث امامت به او ، در مورد حمایت و سرپرستى شیعیان تأکید فرمود . حضرت صادق عرض کرد : هرگز نمى گذارم شیعیان ما به احدى نیازمند باشند . امام وصیت نمود او را در آن پیراهنى که با آن نماز مى گذارد تکفین نمایند  . امام باقر ( علیه السلام ) را در کنار آرامگاه پدر بزرگوارش على بن الحسین ( علیه السلام ) در قبرستان معروف " بقیع " دفن نمودند و آرامگاه او همانند معصومان سه گانه ى دیگر که در آن قبرستان آرمیده اند مزار و زیارتگاه شیعیان و دوستداران آن بزرگواران بود و تا ایام تسلط وهابیان داراى قبه و بارگاه و حرم بود ولى در اثر تسلط این جمعیت قشرى و کوته اندیش ، آن بارگاه و حرم را ویران ساختند و آرامگاه آنان را دلها و قلوب دوستداران و شیعیان قرار دادند که همواره و هر روز و هر ساعت و ثانیه به زیارت به دیدار و ملاقات جمال انور و کمال از مهر آنان نایل مى شوند و از فیض وجودى آنان چه در حیات و چه در ممات بهره مى جویند .

 سخن پایانى امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : روزى که پدرم محمد بن على از دنیا رفت نزدش بودم ، به من دربارهء غسل و تکفین و داخل شدن به قبرش وصیت هائى کرد ، گفتم : پدر جان به خدا قسم از روزى که مریض شده اى تو را مانند امروز سرحال ندیده‌ام و در شما اثرى از مرگ نمى بینم ؟ ! فرمود : پسر عزیزم آیا نشنیدى که پدرم على بن الحسین مرا از پس دیوارها ندا میکرد که اى محمد بیا به طرف ما و عجله کن .

و در کافى از امام صادق ( علیه السلام ) نقل شده است که فرمود : پدرم به من فرمودند فلان مقدار از مال من براى من وقف کن تا زنان نوحه گر ده سال در " منى " براى من نوحه سرائى کنند .

و از حریز او نقل شده است : امام باقر ( علیه السلام ) هشتصد درهم براى ماتم خود وصیت کرد و آن را از سنت مى دانست زیرا که رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) فرموده : براى آل جعفر ، طعامى آماده کنید که آنها مشغول ماتم جعفرند .